چکیده:
این نوشتار به انواع و چگونگی بهره گیری از مبانی کلامی در قرآن می پردازد. نویسنده بهره گیری از مبانی کلامی را در سه محور:
1- اثبات منبع بودن قرآن
2- تعیین قلمرو آیات الاحکام
3- تعیین متدولوژی استنباط از قرآن
بررسی می کند و در جریان بحث از دیدگاه اخباریان نسبت به قرآن، بهره گیری از شیوه های عرفی و سنتی در استنباط از قرآن سخن می گوید، و در پایان از تعیین روش دریافت مبانی کلامی از قرآن یاد می کند.
كليد واژهها: قرآن، احکام، استنباط، مبانی کلامی.
مبانى كلامى اجتهاد و منابع آن به خاطر اهميّت زياد بايد مورد توجّه و بررسى جدى قرار گيرد، چرا كه تحقيقات صورت گرفته در مورد آن ناقص و بسيار اندك است.
در واقع تنها هنگامى از فقيهى منضبط مىتوان سخن گفت كه مبانى عقيدتى و مبنايى آن از يكدستى و هماهنگى كامل و صحيحى برخوردار باشد؛ اين بدين معنى است كه فقيهان علاوه بر رعايت چارچوبهها و زمينههاى اجتهاد، به هماوردى با يكديگر از رهگذر نگرش كلامى نيز همّت گمارند و صاحب هر ايده و نظرى به جاى مجادله و تأكيد بر مباحث غير پايهاى به طرح مبانى و باورهاى كلامى خويش اهتمام ورزد. در اين صورت دستهبندى اين مبانى، راه را براى تنقيح و تكثير آن باز خواهد كرد، و از اين طريق مىتوان به ضابطهمندى بيشتر فرايند استنباط و نتيجه بخشى گستردهتر گفتوگوى فقهى خوش بينتر و اميدوارتر بود.
آنچه در اين ميان از اهمّيّت ويژه برخوردار مىباشد بررسى مبانى كلامى استنباط از قرآن كريم است. شايد بتوان گفت كه رجوع كم رنگ به قرآن كريم جهت استنباط، تا حدودى از عدم تنقيح مبانى كلامى استنباط از قرآن ناشى مىشود. امروزه مشكل بزرگ ما آن است كه به جاى سامان دادن به مطالعاتى منبع شناسانه و تعيين منطقى ميزان اثر گذارى هر منبع در حوزه فقه، فقط به سراغ سنّت مىرويم و تقريباً همه فضاى تنفّس موضوعات پژوهشى اين حوزه را به سنّت اختصاص دادهايم. شكستن سدهاى اين ارتكاز تأثيرگذار مىتواند به شكلگيرى زواياى تازه بينجامد و دريچههاى جديدى را به سمت مطالعات فقهى و چشم اندازهاى استنباطى باز كند. به نظر مىآيد «سنّت محورى فقهى» اگر چه پارهاى از ابعاد آن درست و كاملاً مستدل است، ولى ابعادى از آن بيش از آنكه بر بنيانهاى صحيح و نيازهاى فقهى استوار باشد محصول به فراموشى سپردن روشهاى پيچيدهترى مانند بهرهگيرى از قرآن است. تأكيد بر نقش سنّت تا آنجا پيش رفته كه اگر در مواردى محدود و به صورت مهار شده نيز به قرآن كريم استناد مىشود، معمولاً اين كار بعد از آن صورت مىگيرد كه فقيه به پشتوانه روايتى از دل سنّت به سطحى از آرامش دست يافته است و تنها به منظور تقويت و تأكيد سنّت و گاهى نيز به مثابه تبرّك و تيمّن به قرآن كريم مراجعه مىكند.
توجّه به موضوع ياد شده در سه محور مهم قابل بحث و تقسيمبندى است:
1. بهرهگيرى از مبانى كلامى جهت اثبات منبع بودن قرآن.
2. بهرهگيرى از مبانى كلامى جهت تعيين قلمرو آيات الاحكام.
3. بهرهگيرى از مبانى كلامى در تعيين روش استنباط از قرآن.
اين محور نسبت به دو بحث بعدى از جايگاهى بنيادين برخوردار است؛ چه آنكه پرسش اصلى در اين محور آن است كه آيا قرآن منبع استنباط واقع شود يا خير؟ مشخّص است كه پاسخ صحيح به اين پرسش پيش شرط ورود در دو موضوع بعدى ]نقش مبانى در تعيين قلمرو قرآن و شيوههاى استنباط از آن [به شمار مىآيد.
تا زمانى كه منبع بودن قرآن براى استنباط اثبات نگردد، سخن گفتن از تعيين قلمرو آياتى كه مىتوان از آنها استنباط نمود و يا بحث درباره شيوههاى استنباط از قرآن و مبانى كلامى آنها بى معنى خواهد بود.
همچنين بحث از امكان استنباط از قرآن در گرو مثبت و يا منفى بودن پاسخ به اين پرسش است كه آيا قرآن براى عرف و عموم مردم فهمپذير است يا خير. اگر فهمپذير بودن قرآن ثابت شود، در نتيجه امكان استنباط از آن را مىتوان پذيرفت و اگر عكس آن يعنى فهمناپذير بودن قرآن اثبات شود و يا دست كم فهمپذير بودن آن ثابت نگردد، راهى براى پذيرش امكان استنباط از قرآن باقى نمىماند. به همين دليل است كه بسيارى از عالمان عرصه فقه و علوم قرآنى كوشيدهاند بر فهمپذير بودن قرآن اقامه دليل و برهان نمايند، كه پارهاى از اين دلايل را تمسّك به مبناهايى كلامى تشكيل مىدهد و ما از آنها سخن مىگوييم:
برخى از اصوليان فهمپذير بودن قرآن را با تمسّك به مبناى اعجاز قرآن اثبات نمودهاند. يكى از ايشان آيت اللَّه خويى است. وى در رد اين استدلال كه الفاظ قرآن رموزى است كه فقط نبى اكرمصلى الله عليه وآله و معصومينعليهم السلام آن را مىفهمند، چنين مىگويد: «اينكه قرآن از سنخ رمزها باشد با اين حقيقت كه قرآن معجزه ارشاد كننده خلق به سوى حق است كاملاً منافات دارد، پس اگر براى قرآن ظهورى كه اهل لسان آن را بفهمند در كار نباشد معجزه بودن آن دچار اختلال خواهد شد.1
ب - مبناى كلامى حكمت
مبناى كلامى حكيم بودن خداوند در دوره رويارويى اصوليان و اخباريان، به مبنايى جهت اثبات استنباط از قرآن نزد اصوليان بدل شد؛ با اين استدلال كه خداوند به دليل حكيم بودن و دورى نمودن از لغو، به سخنى كه معناى آن فهميدنى نيست تكلّم نخواهد كرد و اراده معناى خلاف ظاهر نيز نمىكند. وحيد بهبهانى در اثبات معنادارى قرآن و فهم پذيرى معناى آن مىگويد: «خداوند در خطاب خود سخنى را كه معناى آن فهميده نمىشود نخواهد گفت».2
ناگفته نماند در صورتى مىتوان با تمسّك به مبناى حكمت، فهمپذير بودن قرآن را براى عموم اثبات كرد كه پيش از آن مبناى «مخاطب بودن عرف براى كلام شارع» را به اثبات رسانده باشيم. بر اين اساس در برابر اخباريان - كه از آغاز منكر توجّه خطاب خداوند به غير معصوم هستند - استدلال ياد شده ناكافى است؛ زيرا در صورت صحّت مبناى آن، مقتضاى حكمت آن است كه خداوند به كلامى كه مخاطب اصلى نمىفهمد تكلّم نكند. در اين صورت، فهم و عدم فهم كسانى كه اصلاً مخاطب نيستند به هيچ وجه معيار نيست.3
چون اخباريان در اثبات يكى از اصلىترين ادعاهاى خويش، يعنى عدم امكان استفاده و استنباط مستقيم از قرآن - آگاهانه يا ناآگاهانه - از برخى مبانى كلامى بهره گرفتهاند، ازينرو لازم است به مهمترين آن مبانى و ديدگاهها اشاره شود:
اين مبناى كلامى در روايات منعكس شده است. اخبارىها از اين مبناى كلامى نتيجه گرفتهاند كه با توجّه به اينكه استنباط از مقوله فهم است، تنها امامان هستند كه به قرآن علم دارند و اگر افراد عادى كه مخاطبان واقعى قرآن نيستند به سراغ آن روند دچار اشتباه و خطابينى خواهند شد و در عمل تنهاره آورد رجوع آنها انباشت فهمهاى اشتباه و نابجا از اين كتاب الهى خواهد بود. محققّ كركى مىگويد: «اِنّ القرآن نزل على وجه التعمية بالنسبة اِلى أذهان الرّعية».4
در پاسخ به اين برداشت نه چندان عميق اخباريان از روايتى كه منشأ شكلگيرى مبناى كلامى «خاص بودن مخاطبان قرآن» است مىتوان گفت: گاه از يك عقيده كلامى درست، تصويرى نادرست در ذهن نقش مىبندد، در اين صورت اگر آن عقيده را با همان تصوير، مبنايى براى يك انديشه قرار داديم آن انديشه از اعتبار ساقط است.
به تعبير ديگر، در بهرهگيرى از يك اعتقاد كلامى علاوه بر درست بودن اصل آن، لازم است تصويرى مبهم، تك بعدى و غير شفّاف از آن نداشته باشيم، و گرنه پشتوانه قرار دادن آن براى انديشه سازى غير منطقى است.5
در مورد «مخاطب بودن امامان براى قرآن» همين وضعيت وجود دارد. آنان بدون اينكه تصويرى درست از مراد نهايى روايت داشته باشند به برداشتى سطحى از آن بسنده كردهاند. «مخاطب بودن ائمه براى قرآن» به دو شكل تفسيرپذير است:
1. آنان مخاطب انحصارى قرآن هستند.
2. آنان مخاطب ويژه قرآن مىباشند.
اخباريان به تفسير اوّل اعتقاد دارند؛ امّا اين باور صحيح نيست؛ زيرا از نظر عقل هيچ مانعى نيست كه براى قرآن به صورت هم زمان، مخاطبانى متعدد و به لحاظ ميزان ادراك و برداشت متفاوت، وجود داشته باشد. به تعبير ديگر، هر چند بايد پذيرفت كه عبور از ظواهر قرآن و دست يابى به راز و رمزهاى مفهومى و بيانى آن تا اندازه زيادى از حوزه تيررس مخاطبان عام قرآن بيرون است، امّا فهم ظاهر آن اين چنين نيست. بلكه فهم اوليه و ظاهر آيات براى همه ميسّر است و از آن جا كه ظواهر قرآن متضمّن احكام بسيارى مىباشد، همين ميزان از توانايى مخاطبان عام در فهم و برداشت از ظواهر قرآن كفايت مىكند تا اين كتاب مهم را در شمار منابع اصلى استنباط و در پيشاپيش آنها قرار دهيم.6
اخبارىها از مبناى كلامى «عدم اختلاف در قرآن» چنين برداشت كردهاند كه بهرهگيرى از قرآن در فقه درست نيست، منطق ايشان در اين زمينه آن است كه در صورت استفاده از قرآن، به دليل فهمهاى متفاوت فقيهان از آن، استنباطهاى متعدد رخ خواهد داد. و اين باعث پيدايش اختلاف در قرآن به شمار مىآيد. از اينرو ناگزير بايد از منبع دانستن قرآن صرف نظر كرد. آنان تلاش مىكنند توضيح دهند كه با منبع دانستن قرآن مجبور خواهيم شد اين كتاب آسمانى را برخلاف مبناى كلامى خويش اختلافپذير بدانيم. محققّ كركى مىگويد:
«القرآنُ اِنّما نَزَّلَ على محمّد و آله عليهم السّلام و هو عندهم واضحُ مُبيّنَ لا اخْتلافَ فيه و اِنّما اختلافُه ظاهرٌ بالنّسبَةِ الينا و نحنُ مأمورونَ بالرّجوع اِليهم فى تفسيره و تأوليهِ و معرفةِ المرادِ مِنه».7
در پاسخ چنين بايد گفت: بين دو موضوع «اختلاف در قرآن» و «اختلاف در برداشت از قرآن» بايد فرق گذاشت، هيچ گاه نبايد وقوع اختلاف در برداشت از قرآن را به معناى وجود اختلاف در قرآن به شمار آورد. آنچه مبناى كلامى است اوّلى است نه دوّمى؛ بنابرايناز مبناىكلامى «عدم اختلاف در قرآن» نمىتوان استنباط از آن را به دست آورد.
در تعيين قلمرو و تعداد آيات الاحكام چند ديدگاه وجود دارد كه به مهمترين آنها اشاره مىشود:
1 - آيات الاحكام سيصد آيه است.8
2 - آيات الاحكام پانصد آيه است.9
3. آيات الاحكام نهصد آيه است. اين ديدگاه متعلّق به عبداللَّه مبارك است.
4. همه يا بيشتر آيات در معرض استنباط قرار دارند.10
پرسش اصلى در اين خصوص آن است كه آيا كسانى كه همه يا بيشتر آيات را در معرض استنباط مىدانند از مبانى كلامى تأثير پذيرفتهاند؟
در پاسخ بايد گفت: يكى از مبانى كلامى، معجزه بودن قرآن است، كه نسبت به ماهيت اعجازش بحثهاى فراوانى صورت گرفته است. عدهاى آن را در ويژگىهاى بيانى و فصاحت و بلاغت منحصر مىدانند و پارهاى ضمن تأكيد بر اين موضوع مقولات ديگرى را نيز مشمول اعجاز دانستهاند. يكى از آن موارد اعجاز تشريعى است، كه تفسيرهاى متفاوتى از آن ارائه گرديده است؛ مانند اعجاز تشريعى از نظر كمال؛ بدين معنى كه قرآن كريم بهترين قوانين لازم را براى سعادت بشرى ارائه نموده و اين امر از هيچ يك از مكاتب قانون گذار برنمىآيد.
تفسير ديگر آنكه، اعجاز تشريعى در جامعيّت و پوشش دهى هم زمان نسبت به عرصههاى مختلف است. به تعبير ديگر، گرد آوردن و تلفيق نمودن ميان عرصههاى گوناگون وضعيتى است كه تنها قرآن از عهده آن بر آمده است.
تفسير سوم آنكه قرآن در چگونگى ارائه قوانين معجزه كرده است؛ يعنى اگر قانونگذار در متون قانونى از راه ارائه مواد و تبصرههاى قانونى قادر به قانون گذارى شده است، قرآن به صورتى شگفتانگيز و استثنائى توانسته در قالب جملات كوتاه و با بهرهگيرى از تمام ظرفيت نهفته در تعبيرها به ارائه همزمان احكام بپردازد.
واقعيت اين است كه اين تفسيرها قابل جمعند و مىتواند همه درست باشد. كسانى كه تمام و يا بيشتر قرآن را در معرض استنباط مىدانند به تفسير دوم يا سوم راجع به اعجاز تشريعى نظر داشتهاند و طبيعى است كه اگر اعجاز تشريعى را به اعجاز از نظر جامعيّت توجّه قرآن به عرصههاى گوناگون تفسير كنيم، كه تعداد آيات الاحكام بر خلاف مشهور، سيصد يا پانصد آيه نخواهد بود؛ بلكه هر آيه يا بسيارى از آيات داراى حكم و يا احكامى هستند و انحصار آيات به اين تعداد نتيجه دلالتهاى مطابقى آيات مىباشد و طبيعى است كه قرآن به اقتضاى اعجاز در شيوه ارائه، فراتر از تكيه بر دلالتهاى مطابقى است.11
در بررسى اين موضوع، با دو فراز اصلى روبهرو هستيم:
1. بهرهگيرى از شيوههاى عرفى در استنباط از قرآن.
2. ميزان بهرهگيرى از سنّت در استفاده و برداشت از قرآن.
مبناهاى كلامى بهرهگيرى از شيوههاى عرفى شامل موارد بسيارى است كه برخى از آنها عبارتند از: سخن گفتن خداوند به زبان عرف، ضرورت استفاده از مفهوم و منطوق در بهرهگيرى از قرآن.
استفاده از مبناى نخست در اثبات صحّت به كارگيرى شيوههاى عرفى در استنباط از قرآن كاملاً صحيح و منطقى است؛ زيرا اگر بپذيريم كه قرآن به زبان محاوره عرفى نازل شده است، بايد قبول نماييم كه مىتوان قاعدهها و قالبهاى اين محاوره را در استنباط از قرآن به كار گرفت؛ همان گونه كه بسيارى از اصوليان با استناد به اين مبناى كلامى، قاعدههاى متنوّعى را جهت بهرهمندى از قرآن ارائه نمودهاند. به عنوان نمونه، حضرت امام خمينىرحمه الله با تمسّك به اين مبنا كه «در تشخيص مفاهيم و مصاديق عناوين وارد شده در كلام شارع، معيار عرف است»، امر تشخيص عناوين وارد شده در شرع را از دو جهت مفهوم و مصداق به عرف وا مىگذارند. ايشان مىفرمايند:
«از آن جا كه خطابهاى شارع با عرف مانند خطابهاى عرف با عرف است و براى او رويّهاى خاص غير از رويّه عقلا وجود ندارد، پس به ناچار در تشخيص مفاهيم وارده در خطابهاى شارع و نيز مصاديق آنها نظر عرف متّبع است».12
در زمينه دوم بايد گفت: اگر بپذيريم كه خطابهاى قرآن به زبان عرفى شكل گرفته است، استفاده از مفهوم و منطوق كه دو قالب بيانى در عرف مىباشند، به عنوان شيوهاى جهت استنباط از قرآن قابل طرح است.
مرحوم كاشف الغطا از جمله كسانى است كه بدين مورد تصريح و توجّه نموده است.
وى پس از تأكيد بر اينكه انسان مىتواند خطابهاى خداوند را بفهمد، مىگويد: «در تحقّق و اعتبار فهم، تفاوتى ميان مستند بودن آن به منطوق يا به مفهوم نيست؛ هر چند كه مدلول بودن منطوق اوّلاً و بالذات است و مدلول بودن مفهوم ثانياً و بالعرض است». وى در همين چارچوب هفت سنخ مفهوم را نام مىبرد كه از نظر خودش داراى اعتبار مىباشد: مفهوم شرط، مفهوم بدايت، مفهوم غايت، مفهوم اولويت، مفهوم علّت، مفهوم تلازم، مفهوم اقتضا.13
نكته قابل توجّه در مورد شيوهها و مبانى عرفى آن است كه فقهاء در عمل از اين مبناها جهت استنباط از قرآن بهرهگيرى كردهاند؛ امّا واقعيّت اين است كه آنچه رخ داده بسيار اندك و پراكنده است. از جمله آنها مىتوان به استنباط از قرآن بر اساس سياق و بر اساس كنايه گويى اشاره نمود.
درباره مورد اوّل (استنباط بر اساس سياق) چنين بايد گفت: سياق محصول چينش كلمات و نوع به كارگيرى آنها در جملات است و از دل هم نشينى و هماهنگى كلمات و جمله به وجود مىآيد و يك جملهاى گسترده، كش دار و قبض و بسطپذير را براى مخاطبان خود ايجاد مىنمايد. خداوند متعال از اين شيوه در سخن گفتن با بشر در قرآن كريم بسيار استفاده نموده است و به يقين كلام خداوند را بايد حاوى نغزترين و بزرگترين سياق گذارىهاى در دسترس بشر دانست.
خداوند گرچه با زبان مردم با آنها سخن گفته، امّا علم و حكمت خود را به اندازه ظرفيت كلام و فهم بشر، در قرآن سارى و جارى نموده است و با استفاده از سياق گذارى در كلام خويش نكتهها و مطالبى را تبيين نموده و از جمله آنها همين حكمتهاست كه بايد مورد شناسايى قرار گيرند و حاصل اين سياقشناسى در قرآن مىتواند به كمك استنباط بشتابد. در واقع با دقّت و رمزگشايى از سياق جملههاى قرآنى مىتوان دريچه هايى از كشف كاربردى مفاهيم قرآن را به سوى استنباط گشود تا فقها برنامهاى مشخّص و در چارچوبهاى قابل پيگيرى به دخالت دادن قرآن در فرايندهاى استنباطى خود همّت گمارند؛ ولى سوگمندانه به دليل وجود مشكلاتى همچون غيرمنتظم بودن و غير آگاهانه بودن، كمتر مورد توجّه قرار گرفته است.
يكى از عالمانى كه در استنباطهاى اصولى و فقهى خويش از اين شيوه بهره گرفته، حضرت امام خمينىرحمه الله است. به عنوان مثال يك نمونه از بهرهگيرىهاى ايشان در اين شيوه را ذكر مىكنيم كه مربوط به ادله اثبات عدم حجيّت ظن مىباشد.
يكى از آن ادله، آيه شريفه «و لا تَقْفُ ما ليس لك به علمٌ» ]اسراء /36 ]است. برخى گفتهاند: از اين آيه نمىتوان عدم حجيّت ظن را در امور فرعى اثبات كرد، زيرا توجّه آيه به اصول اعتقادى است. حضرت امام خمينىرحمه الله با تمسّك به سياق آيه، اثبات مىكنند كه آيه به احكام فرعى و غير اعتقادى نظر دارد، يا دست كم اعم از هر دو مىباشد؛ ايشان مىفرمايند: «فإنّه فى سياق الآياتِ النّاهية عن الامور الفرعية، فلا يختصُّ بالاصول؛ لو لا اختصاصه بالفروع»14.
درباره مورد دوم (استنباط بر اساس كنايه گويى) نيز حضرت امام خمينىرحمه الله معتقدند كه خداوند كنايه گويى نموده و اين شيوه را در قرآن كريم به كار گرفته است و به همين دليل در موارد كنايه در قرآن، حكم را بايد مناسب با معناى كنايى آن دريافت كرد. وى در مورد آيه «فلا تَقُلْ لهما اُفٍّ» ]اسراء /23 ]معتقد است كه خداوند نخواسته از اف گويى نهى كند، بلكه در مقام كنايه مىخواهد بگويد پدر و مادر را اذيت مكنيد.15
درباره ميزان بهرهگيرى از سنّت در استنباط فقها از قرآن كريم دو ديدگاه گوناگون وجود دارد كه از تأثيرپذيرى از مبانى كلامى دور نماندهاند. آن دو ديدگاه عبارتند از:
1. عدم نيازمندى قرآن به سنّت براى شرح شدن
2. نيازمندى قرآن به سنّت براى شرح شدن.
طبق ديدگاه اوّل، قرآن به تنهايى از عهده تبيين احكام شرعى بر مىآيد و براى شرح شدن نيازى به سنّت ندارد.
اين ديدگاه در قرن دوم توسطّ گروه اندكى ارائه شد و با از بين رفتن آنان نيز از ميان رفت. مستند اين ديدگاه عبارت «تبياناً لكل شىء» بودن يا «بيان بودن قرآن» بود.
امّا ديدگاه دوم مورد پذيرش بيشتر قرار گرفت و براى اثبات آن به دلايلى تمسّك شده است. يكى از اين دلايل مبناى كلامى «برخوردارى قرآن از بطون» است، به نظر مىرسد كه نيازمندى قرآن به سنّت براى شرح شدن اگر چه به ديدگاهى انكارناپذير تبديل شده است، ولى بايد اذعان نمود كه بخش هايى از ابعاد اين موضوع حسّاس، شفّاف نيست؛ يكى از اين ابعاد، «عرضه كردن روايات بر قرآن» است كه در برخى احاديث منعكس شده است و طبق اين احاديث بايد روايات را به قرآن عرضه نمود و در صورت مخالفت با كتاب، آنها را كنار گذاشت.16
در اين جا پرسش اصلى اين است كه «مخالفت» به چه معنى است؟ مگرنه آن است كه سنّت، مفسّر و شارح كتاب است و بر طبق روايات بايد از طريق سنّت به كتاب نگاه كرد؛ پس در اين صورت چرا بايد قرآن را محور قرار داد؟
همچنين وقتى گفته مىشود كتاب را مبنا قرار دهيد و روايات را بر آن عرضه كنيد، در واقع فهم مستقيم از كتاب توسّط مخاطب، به رسميّت شناخته شده است، در حالى كه طبق قاعده «شارح بودن سنّت نسبت به قرآن» بايد از طريق روايات به قرآن نظر نمود.
عالمان بى آنكه در اين زمينه توجّه ويژه نمايند، معمولاً در فضاى به دست آمده از ذهنيت خود نسبت به نوع رابطه ميان كتاب و سنّت، اقدام به اجتهاد نمودهاند. آنچه بيشتر در اين زمينه مشاهده مىشود، مراجعه كم رنگ به قرآن است.
در هر صورت در اين زمينه مىتوان پاسخها و راه حلهاى متفاوتى ارائه داد كه پارهاى از آنها از مبانى كلامى سرچشمه مىگيرند:
1. مراد از مبنا قرار دادن قرآن، آن بخش از قرآن است كه فهم نهايى آن از طريق روايات شكل گرفته باشد؛ به اين معنى كه پس از دست يابى به معناى يك آيه، از طريق در نظر گرفتن روايات و احاديثى كه به شرح آن آيه پرداختهاند، روايات مخالف با آن آيه كنار گذاشته مىشود. پس در واقع آيات تفسير شده مبنا قرار مىگيرند، نه فهم ما از قرآن.
2. مراد از ارجاع به قرآن، نصوص قرآنى است، نه ظواهر آن؛ بنابراين اگر روايتى خلاف نصّ قرآن بود بايد كنار گذاشته شود. طبق اين منطق، اگر روايتى با ظاهر يك آيه مخالفت كرد، آن روايت پذيرفتنى است.
3. منظور از مخالفت با قرآن، مخالفت با مجموعه و روح قرآن است. مجموعه آيات داراى مذاق و آهنگ واحدى است و اگر روايتى با اين ذوق و آهنگ واحد مخالفت كند، بايد كنار گذاشته شود.
4. منظور از مخالفت با كتاب، مخالفت به صورت تباين است؛ اين، ديدگاه امام خمينى «رضوان اللَّه عليه» است. از نظر ايشان مقصود از مخالفت با كتاب، مخالفت از نوع اطلاق و تقييد و يا عموم و خصوص نيست. امام با تمسّك به معناى «دور بودن ساحت قرآن از اختلاف» اين مدعا را به اثبات مىرساند:
«و قد أقر الامّة جميعاً على أنَّ فى نفسِ الآيات مخصّصاتٍ و مقيّداتٍ تُقَدِّم بعضه بعضاً، مِن دون أن يختلفَ فيه اثنان، مع عدم عدّ ذلك تناقضاً و تهافتاً فى الكتابِ و لا مُنافياً لقوله تعالى: «و لو كانَ مِنْ عند غير اللَّه لَوجدوا فيه اختلافاً كثيراً»17 و ليس ذلك الاّ عدم عدّ التّقييد و التّخصيص اختلافاً و تناقضاً فى محيط التّشريعِ و التّقنين».18
ايشان با اين استدلال به اين نتيجه مىرسد كه منظور از مخالفت با كتاب در اين روايات، مخالفت به صورت تباين و تعارض است: «فَلابُدَّ مِن إرجاعِ تلك الاخبار إلى المخالفاتِ الكليّةِ الّتى تباين القرآن و تعارضه»19
مفاهيم كلامى معمولاً به صورت ناپيدا و گاه سرزده به ذهن مخاطبان مىآيد. بسيارى از پيش فرضهاى كلامى در حقيقت تنقيح نشده بوده و هر چند ناپيداست، به لحاظ ماهيت حسّاس و موقعيت تأثير گذارى كه دارند، در عمل نقش مبنايى در برخى از زمينههاى فقهى ايفا كرده و تأثيراتى بزرگ را در ذهنيت فقهى بر جاى نهادهاند. به اين ترتيب ضرورت دريافت مبانى كلامى از منابع آن و از جمله قرآن كريم، براساس روشى منطقى و درست آشكار مىگردد. در اين ميان نبايد از نقش مبانى كلامى در تعيين شيوه منطقى بهرهگيرى مبانى كلامى از قرآن غافل ماند.20 حضرت امام خمينىرحمه الله از اين ظرافت به خوبى در اين زمينه استفاده نموده است. شيوهاى كه ايشان در مورد دريافت اعتقادات از قرآن ارائه مىكند تكيه نكردن بر ظواهر قرآن و اعتماد كردن بر دقّتهاى عقلى است.
«... و أمّا الآياتُ و الأخبارُ الواردةُ فى... المعارف و التّوحيد، فلا يصحُّ تنزيلها على الفهمِ العُرفى بالتمسّك بظاهرها إذ ربما يؤدّى ذلك الى فساد الاعتقاد و الالحاد و الزّندقه، كقوله تعالى: «و جاءَ ربُّكَ و الملكُ صفّاً صفّاً» [فجر /22] و قوله تعالى: «و كلَّم اللَّهُ موسى تكليماً» [نساء /162] و نظائرها، فإنّه لا يجوز حملها على ما هوَ المفهوم مِنه عند العوامِ و العرف، مثل المفهوم مِنْ قولك: «تكلّم زيد» و «جاء عمرو» بل لابدَّ مِنْ حملها على ما هو المفهوم مِنها عقلاً؛ باعمال الدقّةِ العقلية و هكذا الآيات الدّالة على اَنّهُ تعالى متكلّمٌ عالمٌ قادرٌ، «و هو معكم اين ما كنتم» [الحديد /214]
شايد اگر سخن امام را درست تحليل كنيم به اين نتيجه برسيم كه پيش فرض وى در تعيين اين شيوه، مبنا يا مبناهاى كلامى مانند «قرآن كتاب هدايت است» و «لطف بر خداوند سبحان واجب است» بوده است؛ زيرا تنها در صورت اعتقاد به مبناهايى از اين دست است كه به كارگيرى شيوههاى بيانى به فساد و الحاد مىانجامد.22
1 - ر.ك: الواعظ الحسينى البهسودى، سيد محمّد سرور، مصباح الاصول، 122/2.
2 - بهبهانى، وحيد، الرسائل الاصولية، 111.
3 - فصلنامه تخصّصى فقه و حقوق، ش 20-22 1
4 - كركى، حسين بن شهاب الدّين، هداية الابرار الى طريق الائمة الاطهار، بغداد، مكتبة الوطنية، چاپ اوّل، 304
5 - فصلنامه تخصّصى فقه و حقوق، ش 23 1.
6 - همان، 22-24.
7 - كركى، حسين بن شهاب الدّين، همان، 91-93.
8 - غزالى محمّد بن محمّد، المستصفى من علم الاصول، بيروت، دارالكتب العلمية، 350/2. قرضاوى يوسف، الاجتهاد فى شريعة الاسلامية، 15-17.
9 - طباطبايى، سيد محمّد؛ مفاتيح الاصول،/576. علاّمه حلّى، مبادى الاصول الى علم الاصول، 239-241
10 - الشوكانى، ارشاد الفحول الى تحقيق الحق من علم الاصول، 249-250.
11 - همان، 250-260
12 - امام خمينىرحمه الله، روح اللَّه، تهذيب الاصول، 24-25/1.
13 - كاشف الغطا جعفر، كشف الغطا، 183-185/1.
14 - امام خمينىرحمه الله، روح اللَّه، تهذيب الاصول، همان، 25-30/1.
15 - التقوى الاشتهاردى، حسين، تنقيح الاصول (تقرير ابحاث الاستاذ الاعظم الامام الخمينىرحمه الله، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينىرحمه الله، 396/2 1376 و 207-208/3.
16 - كلينى، محمّد بن يعقوب، الكافى فى الاصول، 69/1. نورى، ميرزا حسين، مستدرك الوسائل، 304/17.
17 - سوره نساء، آيه 82
18 - امام خمينىرحمه الله، روح اللَّه، تهذيب الاصول، 57-58/2.
19 - همان، /57.
20 - در اين زمينه نمىتوان اشكال دور را مطرح كرد، زيرا مىتوان با تكيه بر مبناهاى كلامى بر گرفته از عقل به تعيين شيوه بهرهگيرى مبانى كلامى از قرآن پرداخت.
21 - همان، 204-205 /1
22 - همان، 206/1.